داستانهای كوتاه عاشقانه سری دوم
نوشته شده توسط : علی سجاد حسام

 

زنجیر عشق داستان عاشقانه بسیار زیبا


یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام
و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" 
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست 
بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، 
درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". 
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه





:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1183
|
امتیاز مطلب : 201
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
sahar.kz65 در تاریخ : 1392/3/16/amjan - - گفته است :
خیلی چرت بود

/weblog/file/img/m.jpg
الناز در تاریخ : 1391/12/24/4 - - گفته است :
سلام دوست عزيز وبت عاليه ممنون ميشم به منم سر بزني باباي

//
سارا در تاریخ : 1391/5/10/2 - - گفته است :
بازم می گم عاللللللللللللی بود

/weblog/file/img/m.jpg
سارا در تاریخ : 1391/5/10/2 - - گفته است :
سلام دوست عزیزم داستان بسیار جالبی بود خسته نباشی اگه تو به وب من سری بزن

/weblog/file/img/m.jpg
yasin در تاریخ : 1391/4/23/5 - - گفته است :
همه چی عالیه اما یکم بی روح....

/weblog/file/img/m.jpg
neda در تاریخ : 1391/3/2/2 - - گفته است :
khob bod valiiiiiiiii tekrariiii..mamnoon

/weblog/file/img/m.jpg
ريهام در تاریخ : 1390/10/16/5 - - گفته است :
خيلي قشنگ بود. بله آدم اگه كمك كنه خدا هم كمكش ميكنه.

/commenting/avatars/avatar15.jpg
علی در تاریخ : 1390/6/30/3 - - گفته است :
اگه مطالب عکس دار باشن به نظرم وبلاگتون بهتر و بهتر خواهد شد.

/weblog/file/img/m.jpg
rooksana در تاریخ : 1390/6/29/2 - - گفته است :
سلام
من از داستانتون خوشم اومده کاش بیشتربود
رکسانا

/weblog/file/img/m.jpg
یونس تارپود در تاریخ : 1390/4/23/4 - - گفته است :
ممنون از ایجاد ی همچین وبلاگی.خسته نباشید.همیشه پیروز باشید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: